برخی اوقات واقعیتهایی وجود دارند که از هر رویا و داستانی عجیبتر به نظر میرسند. این واقعیات در برخی موارد میتوانند از فیلم و سریالهای ترسناک، هولناکتر بوده و تاثیرات زیادی بر افراد بگذارند.
درحالیکه اغلب فیلمها و سریالها ساخته ذهن انسان هستند، بهطوریکه بعد از پایان آنها میتوانیم یک نفس راحت بکشیم چون هرآنچه نمایش داده شده، دروغی بیش نبوده، در برخی کشورها اتفاقات و داستانهای باورنکردنی رخ میدهد که غیرقابلباور اما کاملا واقعی هستند.
در این مقاله قصد داریم برای شما داستانهای واقعی، ترسناک و غیرقابلباور را روایت کنیم. تا انتهای مقاله با ما همراه باشید.
بازگشت از مرگ
یکی از داستان های باورنکردنی از زبان فردی است که در کودکی صاحب یک سگ بود. تامارا بیکر میگوید در ۸ سالگی به همراه پدر و سگ خانگی که فلافی نام داشت، منتظر اتوبوس مدرسه بودند. در همان لحظه فلافی با یک کامیون برخورد کرده و کشته شد.
پدر تامارا که شاهد این صحنه بود، سگ را برده و دفن میکند. مدتی بعد آنها برای تعطیلات به خارج از شهر میروند.
زمانی که روز یکشنبه به خانه برمیگردند، فلافی را در ایوان خانه میبینند که منتظر آنها ایستاده است.
پدر که این صحنه را باور نمیکرد به آنها میگوید: «من فلافی را روز جمعه دفن کردم!» درحالیکه فلافی از مرگ برخاسته و در ایوان خانه منتظر آنها بود.
عروسک جنزده
هیچکس از یک عروسک انتظار ندارد که بهصورت خودکار آواز بخواند یا آن را در جایی غیر از محلی که قرار داده شده، پیدا کند. یکی دیگر از داستان های باورنکردنی و عجیب، درباره یک عروسک به نام السا است. در سال ۲۰۱۳ این عروسک در تیتر خبرها قرار گرفت و بهعنوان یک عروسک تسخیر شده، شناخته شد.
گفته میشود این عروسک بهصورت ناگهانی دیالوگهایی از فیلم Frozen را تکرار کرد. ضمن اینکه روی گردنبند عروسک، دکمهای قرار داشت. در حالت عادی با فشاردادن دکمه، صدای خنده یا گریه یک کودک از عروسک پخش میشد. یک روز که دختران در حال بازی با عروسک بودند، با فشاردادن دکمه گردنبند آهنگ «Let It Go» کارتون فروزن از آن پخش شد.
به مدت دو سال، از این عروسک آهنگهایی به زبان انگلیسی پخش میشد. در سال ۲۰۱۵، به طور ناگهانی شروع به تکرار مطالب مختلفی به زبانهای اسپانیایی و انگلیسی کرد. این در حالی است که دکمهای برای ورود اطلاعات در حافظه عروسک یا برای خاموشکردن صدای آن وجود نداشت. همه اینها بهصورت اتفاقی رخ میداد.
این خانواده بیشتر از ۶ سال صاحب این عروسک بودند و در طول این سالها هرگز باتری آن را عوض نکردند. مادر گفته است که عروسک به طور تصادفی حتی اگر سوییچش خاموش بود، شروع به صحبت و خواندن آواز میکرد. سرانجام در دسامبر ۲۰۱۹، این خانواده تصمیم گرفتند این عروسک را به داخل زبالهها بیندازند.
مدتی بعد بچهها عروسک را در اتاقنشیمن خود پیدا کردند. مادر گفته است که بچهها هیچ علاقهای به برداشتن عروسک از زباله و قراردادن آن در اتاق خود نداشتند. بررسیها نشان داد که این ادعا درست است؛ حالا این سوال مطرح میشود که عروسک چگونه مجدد به داخل خانه وارد شد.
خودروی تسخیر شده
این بخش از داستان های باورنکردنی مربوط به خودرویی است که ماجراهای مرگآور بسیاری را ایجاد کرده بود. جیمز دین، هنرپیشه جوان هالیوودی در سپتامبر سال ۱۹۵۵ بر اثر تصادف با پورشهاش کشته شد.
پس از مرگ این هنرپیشه، خودروی او به داخل دره سقوط کرد. پس از خارجکردن خودرو از دره، تعمیرات زیادی روی آن صورت گرفت. پس از تعمیر، خودرو از روی جک لیز خورده و بر روی هر دو پای مکانیک افتاد. این اتفاقات آسیب زیادی را به مکانیک نگونبخت وارد کرد.
بعد از این اتفاق، خودرو توسط یک دکتر جهت شرکت در مسابقات اتومبیلرانی خریداری شد. در یکی از این مسابقات خودرو تصادف کرد و صاحب آن کشته شد. با این وجود بعد از تعمیر مجدد خودرو، از آن برای مسابقات بعدی استفاده کردند. این بار هم با یک تصادف دیگر، راننده فوت کرد.
پس از این اتفاقات مسوولان تصمیم گرفتند خودرو را به گاراژ منتقل کنند. فردای روزی که خودرو وارد گاراژ شد، گاراژ به طور کامل در آتش سوخت.
در نهایت در اکتبر ۱۹۵۹ برای اینکه جلوی اتفاقات وحشتناک بعدی گرفته شود، خودرو را به ۱۱ قسمت تقسیم کرده و فلزش را هم آب کردند. اینگونه توانستند از خسارتهای خودروی تسخیر شده نجات پیدا کنند.
هتل نفرین شده
یکی دیگر از داستان های باورنکردنی درباره الیزا لام است. الیزا در ژانویه ۲۰۱۳ برای تعطیلات به هتل سیسیل در شهر لسآنجلس رفت. در طول این سفر او هر روز با والدینش در تماس بود. در ۳۱ ژانویه تماسها قطع و الیزا ناپدید شد. خیلی سریع به پلیس اطلاع دادند و تحقیقات آغاز شد.
در فوریه همان سال، پلیس فیلم دوربین مداربسته آسانسوری که الیزا قبل از ناپدیدشدن در آن بود را منتشر کرد. در این فیلم الیزا در آسانسور رفتارهای عجیبی دارد و به نظر میرسد در حال صحبت با افرادی نامرئی است.
در این فیلم الیزا، بهصورت خمیده در گوشهای از آسانسور ایستاده و به گوشه دیگری خیره شده است. این در حالی است که از طریق دکمههای آسانسور، دایم در را باز و بسته میکند.
دقیقا در همان زمان، مهمانان هتل در مورد منبع آب هتل سیسیل مطالب عجیبی گزارش کردند. سابینا باگ که در طول تحقیقات، هشت روز در هتل اقامت داشت، گزارش داد که آب حمام وضعیت افتضاحی پیدا کرده.
او گفت: «وقتی شیر آب را باز میکردیم، ابتدا آب به مدت دو ثانیه سیاه میشد و سپس به حالت عادی برمیگشت. آب لولهکشی مزه بسیار نامطبوعی داشت. شیرین و منزجرکننده بود. بهسختی میتوانم آن را توصیف کنم. با تمام این شرایط برخی از مهمانان هتل تصور میکردند آب آنجا در حالت عادی به این صورت است.»
چند روز بعد یعنی در صبح روز ۱۹ فوریه، یکی از کارکنان برای بررسی مخازن ذخیره آب، به پشتبام هتل رفت.
او در آنجا جسد برهنه و در حال تجزیه لام را پیدا میکند. پس از کالبدشکافی، مرگ او تصادفی اعلام شد.
موضوع جالب این است که مخزن آب هتل دارای قفل فلزی ایمن و زنگ هشدار بود.
ناجی ناشناس
یکی از نقاشان معروف به نام جوزف آیگنر متعلق به قرن ۱۹، چندین بار اقدام به خودکشی کرد. داستان این نقاش یکی از داستان های باورنکردنی است که بسیار عجیب و مشکوک به نظر میرسد.
او اولینبار در ۱۸ سالگی تلاش کرد تا خود را از درخت حلقآویز کند؛ درحالیکه یک راهب ناشناس او را نجات داد. این ماجرا تغییری در تصمیم او ایجاد نکرد. در ۲۲ سالگی دوباره اقدام به خودکشی کرد. این بار هم مانند دفعه قبل، همان راهب او را نجات داد.
به دلیل اقدامهای مکرر جوزف به خودکشی در طول ۸ سال، دادگاه برای او مجازات اعدام تعیین کرد. در زمان اعدام همان راهب ناشناس او را از زندان آزاد کرد. این اتفاقات برای جوزف اهمیتی نداشت و او سرانجام در ۶۸ سالگی موفق شد خودکشی کند. جوزف زندگی خود را با شلیک اسلحه پایان داد.
جالب است بدانید مراسم تدفین جوزف توسط همان راهب ناشناس برگزار شد، درحالیکه او هیچوقت فرصتی برای شناخت نجاتدهندهاش پیدا نکرد.
مرد آدمخوار
ایسی ساگاوا دانشجوی ۲۴سالهای بود که در دانشگاه واکو تحصیل میکرد. او در سال ۱۹۷۴ یک زن آلمانی را تا خانهاش در توکیو تعقیب میکند.
یک روز خانم آلمانی در آپارتمان خود خوابیده بود که ایسی وارد اتاقخواب او شده و سعی میکند تا تکهای از گوشت بدن او را بخورد.
در همین حین آن زن از خواب بیدار شده و با او درگیر میشود. پس از این موضوع ایسی توسط پلیس دستگیر شد.
همچنین در سال ۱۹۸۱، او به یک دانشجو به نام رنه هارتولت تیراندازی کرد و او را خورد. در این بخش از داستان های باورنکردنی، ایسی همه این رخداد را با عکس ثبت کرده بود.
او درحالیکه تلاش میکرد باقیمانده بدن رنه را در یک دریاچه بیندازد، توسط پلیس فرانسه دستگیر شد. او را به ژاپن بازگردانده شد و در یک آسایشگاه روانی تحت درمان قرار گرفت.
به طرز عجیبی روانشناسان او در ژاپن، اعلام کردند که او کاملا عاقل است. برای مدتهای طولانی دولت فرانسه از تحویل پرونده ایسی امتناع میکرد.
این موضوع باعث شد تا اتهامات قتل او به طور کامل کنار گذاشته شود. ایسی از بیمارستان روانی خارج شد و از آن زمان بهعنوان یک فرد آزاد در خیابانها قدم میزند.
او درباره یک بازیگر تلویزیونی که هویتش مشخص نیست گفته است: «نگاهی اجمالی به بدن و گوشت تن او میاندازم و فکر میکنم، مطمئنا خوشمزه به نظر میرسد.
واقعیت این است که احساس نمیکنم که میخواهم آن را بخورم. یکبار عمل آدمخواری را انجام دادم، دیگر هیچ میلی به انجام مجدد آن ندارم.
در کتابم نوشتم که گوشت انسان خوشمزه است؛ درحالیکه این واقعا درست نیست. من ترجیح میدهم گوشت گاو بخورم. در واقع به این دلیل که میخواستم گوشت انسان را برای مدت طولانی نگه داشته و مصرف کنم، توانستم خود را قانع کنم که گوشت انسان خوشمزه است.»
و در پایان، داستان های باورنکردنی چگونه رخ میدهند؟
در دنیایی که زندگی میکنیم، اتفاقات و داستانهایی وجود دارد که از خوابوخیال عجیبتر هستند. موضوع مهم در مورد داستانهای واقعی باورنکردنی این است که دلیل بسیاری از این اتفاقات مشخص نیست.
علیرغم اینکه در بسیاری موارد پلیس تحقیقات گوناگونی را برای کشف راز این اتفاقات انجام میدهد، به نتیجه و پاسخ قطعی نمیرسد. شما هم اگر با داستان واقعی روبرو شدهاید که باور آن سخت است، برای ما بنویسید.